رمضان رو به همتون تبریک میگم
بابهترین آرزوها در مهمانی خدا
دوستدارهمیشگی شما سارا
برچسبها:
به زخمهایم می نگری ؟...
درد ندارند دیـــــــــــــــگر
روزی که رفتـــــــــــــــی ،
مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد ....
مرده ها درد نـــــــــــــــمی کشند...
حرف آخرم این اســـــــــــــــت
برنگرد دیـــــــــــــــگر ....
زنده ام نـــــــــــخواهم شد ...
برچسبها:
برچسبها:
خدایا مرا ببخش اگر صدایت نمیزنم
فراموشت نکرده ام
خدایا مرا ببخش اگر چیزی از تو نمیخواهم
همه چیز را از تو گرفته ام
اگر طنابم را گسسته ام پوسیده بود
محکم ترش را می خواهم
اگر خود پرستم در وجودم تو را یافته ام
اگر چشمانم را بسته ام میخواهم امشب خواب تو را ببینم
خدابا !!!!
مرا ببخش .....
برچسبها:
آقایی نشسته بود، داشت تلویزیون می دید که یهو مرگ اومد پیشش...
مرگ گفت: الان نوبت توست که ببرمت...
مرد یه کم آشفته شد و گفت: داداش! اگه راه داره بی خیال ما شو، بذار واسه بعد!
مرگ گفت: نه، اصلا راه نداره!همه چیز طبق برنامه است. طبق لیستِ من، الان نوبت توست.
مرد گفت: حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره، بعد جونمو بگیر!مرگ قبول کرد و مرد رفت تا شربت بیاره... توی شربت 2 تا قرص خواب آور انداخت...
مرگ وقتی شربت رو خورد، به خواب عمیقی فرو رفت...
مرد وقتی مرگ خواب بود، لیست رو برداشت، اسمش رو پاک کرد و نوشت آخر لیست! و منتظر شد تا مرگ بیدار شه...
مرگ وقتی بیدار شد گفت: دمت گرم داداش! حسابی حال دادی، خستگیم در رفت...
به خاطر این محبتت من هم بی خیال تو می شم و می رم از آخر شروع به جون گرفتن می کنم!
نتیجه اخلاقی:سر هر کسی رو میشه کلاه گذاشت،الا مرگ رو!!
برچسبها:
هـمه در دنیـا کـسی را دارنــد،بــرای خودشــان. . . “خـسـرو” و “شیـــرین” . . . “لیـلی” و “مجنــون”. . . “رامیـن” و “ویـس” . . . “پیــرمـرد” و “پیرزن”. . . “تــو” و “اون” . . . “مـن” و “تـنهـایی". . .
برچسبها:
تنها چیزی که خرج ندارد
جاری شدن در ذهن دیگران است...
پس آنگونه جاری شویدکه خنده بر لبانشان نقش ببندد...
نه نفرت در دلشان...
برچسبها:
عشق زیـــــبـاتـــریــن لـــذّتـــیست کــه بـه وقــت ِ ارتـــکاب ِ آن ....
خـــــدا ، بـــــرای ِ بـــــشر ...
ایــــستــاده “دســـت” مــــــیـزنــــد ...
برچسبها:
پسری با پدرش در رختخواب گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست گو چه خاکی را بریزم توی سر سن من از 26 افزون شده هیچکس لیلای این مجنون نشد غم میان سینه شد انباشته پدرش چون حرف هایش را شنفت پسرم بخت تو هم وا می شود غصه ها را از وجودت دور کن گفت آن دم :پدر محبوب من گفته ام با دوستانم بارها در خیابان یا میان کوچه ها کی نگاهی من کنم بر دختران غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سه تا شان رفته بودیم سینما یک سری ، بر گل پری عاشق شدم یک دو ماهی یار من بود و پرید آزیتای حاج قلی اصغر شله بعد اوهم یار من آن یاس بود بعد از این احساسی پر ادعا بعد او هم عاشق مینا شدم بعد تینا عاشق سارا شدم پدرش آمد میان حرف او گرچه من هم در زمان بی زنی لیک جز آنکه بداری مادری
درد ودل می کرد با چشمی پر ز آب
زندگی از بهر من مطلوب نیست
روی دستت باد کردم ای پدر
دل میان سینه غرق خون شده
همسری از بهر من مفتون نشد
بوی ترشی خانه را برداشته
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
این همه دختر یکی را تور کن
ای رفیق مهربان و خوب من
من بدم می آید از این کارها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
بگذریم از ما بقیه ماجرا
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
قلب من از عشق او خیری ندید
یک زمانی عاشقش گشتم بله
دختری زیبا و پر احساس بود
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
روز و شب بودم به فکر یک زنی
دل نمی دادم به هر جور دختری
واقعا ً که پوز بابا را زدی

برچسبها: